به نام خدا.
سال یک ها آمدند، و ما در حال دگردیسی از سال یک به دو هستیم. چون بچه های جدید تا اواسط آذر مُهر ندارند، هم وظایف جدید سال دویی به عهده مان هست هم وظایف سال یکی.
سال یک، سخت بود و سخت گذشت، با ماهی 12 تا کشیک سی و خرده ای ساعته. یا خواب بودیم یا کف اورژانس و بخش در حال دویدن. (بخوانید سگ دو زدن)
سختی های کشیک و رزیدنتی به کنار. چشم باز کردم دیدم موهای پدرم سفید تر شده وشانه های مادرم افتاده تر و من توی این یک سال با اینکه خانه شان یک خیابان آن طرف تر است، نتوانستم درست و حسابی ببینمشان.
سهم من هم از اربعین و محرم امسال خلاصه شده به چند تا عکس و کلیپ توی گوشی و لپ تاپم و گریه هایی از سر حسرت نبودن توی متن این اتفاقات.
یعنی رزیدنت شدن ارزشش را داشت؟
امید. این منو نگه می داره.
درباره این سایت